نوشته
چوپان قصه ی ما دروغگونبود تنهابود وازین دردفریاد گرگ سر میداد افسوس که کسی تنهاییش را درک نکردوهمه پی گرگ بودند دراین میان تنها گرگ فهمید چوپان تنهاست...
.....................................................................................................................
بسلامتی همه:تنت که پیش من باشدودلت دراغوش دیگری.....
هزارخطبه هم که بخوانندبازهم نامش هرزگیست رفیق.....
.....................................................................................................................
خدامارو برای هم نمیخواست فقط میخواست هموفهمیده باشیم
بدونیم نیمه ی ما مال ما نیست/فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ خدا ازحسرت ماباخبربود
خودش ماروبرای هم نمیخواست/خودت دیدی دعامون بی اثربود...
.....................................................................................................................
برای تمامی رنج هایی ک میبری صبر کن. صبر اوج احترام به حکمت خداست
.....................................................................................................................
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
تمام عمرِ من انگار در خیال گذشت
-ببند پنجرهها را که کوچه ناامن است...
نسیم آمد و نشنید و بیخیال گذشت
درست روی همین صندلی تو را دیدم
نگاه خیرهی تو... لحظهای که لال گذشت
- چه ساعتیست ببخشید؟... ساده بود اما
چهها که از دل تو با همین سؤال گذشت
...
گذشت و رفت و به تو فکر میکنم ـ تنها ـ
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
.....................................................................................................................
ازاینکه امروزموردتوجه هستی خوشحال نباش!تیتراول روزنامه ی امروز،کاغذباطله ی فرداست!!
.....................................................................................................................
الا يا ايها الساقي ادركأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
ببوي نافه اي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب زلف مشكينش چه خون افتاد در دلها
به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گوي
كه سالك بيخبر نَبْوَد ز راه و رسم منزلها
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هائل
كجا دانند حال ما، سبكباران ساحلها
(حافظ)
خدای سکوت
.....................................................................................................................
خسته ام...
از صبوري خسته ام...
از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند...
از اشك هايي كه قاه قاه خنده شد...
و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم...
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ...
برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم....!
خدای سکوت
نظرات شما عزیزان: