زندگی
زندگی مثه تاب بازیه. اگه تند برم سرم گیج میره و اگه آروم برم حوصلم سر میره
|
حالا که مجبورم با ساز زندگی برقصم ، قشنگ میرقصم |
زندگی مثه تاب بازیه. اگه تند برم سرم گیج میره و اگه آروم برم حوصلم سر میره
|
حالا که مجبورم با ساز زندگی برقصم ، قشنگ میرقصم |
عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی . دکتر علی شریعتی
اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت، اگر مثل خر قوی باشی،بارت می کنند، اگر مثل اسب دونده باشی،سوارت می شوند…. فقط از فهمیدن تو می ترسنددکتر علی شریعتی . .
. آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش دکتر علی شریعتی . .
.
کویر! کویر نه تنها نیستان من و ماست که نیستان ملت ماست و روح و اندیشه و عرفان و ادب و بینش و زندگی و سرشت و سرگذشت و سرنوشت ما همه است. دکتر علی شریعتی
.
.
. روحی که هم معنی دوست داشتن را می فهمد و هم زیبایی اشک را ،هم می جنگد و هم می داندکه سر بر زانوی مهربان او نهادن ودر زیر دستهای نوازشگرش -که دو مسیح خاموش اند- لذت تسلیم رام بودن ، از شکوه آدمی نمی کاهد!دکتر علی شریعتی . . .
تصویر همه از یک زندگى مطلوب و یک دنیاى ایده آل بیشک یکى نیست. اما با اینهمه مقولات و مفاهیم معینى در طول تاریخ چند هزار ساله جامعه بشرى دائما بعنوان شاخص هاى سعادت انسان و تعالى جامعه به طرق مختلف برجسته و تکرار شده اند، تا حدى که دیگر بعنوان مفاهیمى مقدس در فرهنگ سیاسى توده مردم در سراسر جهان جاى گرفته اند. آزادى، برابرى، عدالت و رفاه در صدر این شاخص ها قرار دارند.تمام مبارزات طبقاتی در تاریخ بشری بر همین مبنا بوده و هست…دکتر علی شریعتی . . . چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم دکتر علی شریعتی . . .
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند. دکتر علی شریعتی . . . و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد…
و قرن هاست که او؛
عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و
شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند
ودر قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن
و درد های منقطع قلب مرد;سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده
و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند…
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در
قلب مالامال از درد…! و این, رنج است دکتر علی شریعتی . .
. هر لحظه حرفی در ما زاده میشود هر لحظه دردی سر بر میدارد
و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش میکند
این ها بر سینه میریزند و راه فراری نمییابند
مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چه اندازه است؟ دکتر علی شریعتی . .
. دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم – که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !… چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم دکتر علی شریعتی . . . هر کس آنچنان می میرد که زندگی می کند دکتر علی شریعتی
|
|
|
|
.
.
همه رو می بخشم فقط برای آرامش خودم
.
.
.
اگر قبل از انجام هرکاری به پیشانیم بزنم آخر کار مجبور نیستم دو دستی به فرق سرم بزنم
.
.
.
آنچه در نظرکرم ابریشم پایان دنیاست در نظر پروانه آغاز زندگیه
.
.
.
اگه کاری رو کسی تونسته انجام بده پس منم میتونم واگه تا حالا کسی انجامش نداده من میتونم اولین نفر باشم که اونو انجام بدم
.
.
.
من میدونم محبت تنها هدیه ای که نیاز به بسته بندی ندارد
.
.
.
کسی که به من شنا یاد دادرو غرق نمیکنم
.
.
.
من میگم چون از این هم بدتر هست پس میگم از این بهتر نمیشه
.
.
.
من میدونم فرق بین خوب و عالی یه ذره تلاش بیشتره
.
.
.
من نیلوفر آبی میشم ودر مرداب زندگی میکنم ولی بوی بد اونو نمیگیرم
..
من میگم دوست داشتن همیشه گفتنی نیست گاهی سکوت ونگاهه
.
.
.
موفقیت مجموعه ا يست از تلاشهای کوچک روزانه
.
.
.
من میدونم که همیشه رفتن رسیدن نیست ولی برای رسیدن باید رفت
.
.
.
من میدونم که زندگی سه ایستگاه داره:تولد *زندگی*مرگ*بعضی ها ایستگاه زندگی رو خواب میمونن
.
.
.
زندگی کشیدن تصویره نه جمع زدن ارقام
.
.
.
زمان حال مثل برفیه که تو دستمه اگه ازش استفاده نکنم آب میشه
.
.
.
.
.
اگه موقع گاز گرفتن سیب یه کرم درسته دیدم ناراحت نمیشم وقتی ناراحت میشم که یه کرم نصفه ببینم
.
.
.
موسیقی وحشتناکی بود اگه هر کسی ساز خودش رو میزد
.
.
.
عشق بدون صدمه زدن به من ما میسازه
.
.
.
یه خواب راحت خیلی بهتراز یه تختوابه راحته
نــَـه بــــه دیــروز هــآیی کـــه بودی می اندیشــَمــ
نـــَـه بـــه فـــــَــردآهــآیی کـــه شــآیـَـد بیــــآیی
میخـــــــوآهــَـم امـــروز رآ زنــدگـــی کــُنــمــ
خواســـتی بــآش....
خواســـتی نَبــآش....
برای "تظاهر" به دلبستگی دیگر بهانهای ندارم!
چقدر غریب و مبهم.....
چه حس مشکوکی !!!
من و او دیگر "ما" نیستیم... و من حتی دلتنگش نمیشوم
انگار تمام آن روزها کابوس شکنجهای مزمن برای روح بی قرار و سر کش من بود
مثل پرندهای فراری از قفس
احساس رهایی میکنم
وقتی که همه پرنده ها برای زمستون به سوی جنوب حرکت می کنن.
یه پرنده ی عجیب و غریب راهشو کج کرده به سمت شمال بال بال زنون و جیک جیک کنون٬ توی سرما به سرعت به سمت شمال پرواز می کنه.
پرنده می گه٬"دلیل به شمال رفتن من این نیست که یخ با سوز باد و زمین پر از برف رو دوست دارم.
به خاطر این به شمال می رم که میخوام تنها پرنده ی یک شهر بودن رو تجربه کنم...
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت
که ناآگاهانه به زنی تنه زد ..
زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد ..
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد
تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت :
مادمازل من لئون تولستوی هستم ..
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کرد و گفت :
چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟!
تولستوی در جواب گفت:
✚ شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!!
سلامتی با مـــــراماش
سکوت و صبوري مــــــــرا
به حســــابِ ضعف و بي کسي ام نگذاريد !
دلـــــــم به چيـــزهايي پاي بند است ...
که شما وفـــايتان قـــــد نــــميدهد..
در خیابان به من گفت:
در این گرمای تابستان زیر چادر آب پز نمیشی؟
و بعد انگار کسی در گوشم گفت:
«...قل نار جهنم أشد حرّاً»
بگو که آتش جهنم بسیار سوزان تر است
می نویسم برای مادر مهربانم:
من با خود و خدا عهد می کنم،
همان قدر که با من هستی و برایم مادری
می کنی،
با تو باشم و برایت فرزندی کنم.
مادر ، دوستت دارم.
چوپان قصه ی ما دروغگونبود تنهابود وازین دردفریاد گرگ سر میداد افسوس که کسی تنهاییش را درک نکردوهمه پی گرگ بودند دراین میان تنها گرگ فهمید چوپان تنهاست...
.....................................................................................................................
بسلامتی همه:تنت که پیش من باشدودلت دراغوش دیگری.....
هزارخطبه هم که بخوانندبازهم نامش هرزگیست رفیق.....
.....................................................................................................................
خدامارو برای هم نمیخواست فقط میخواست هموفهمیده باشیم
بدونیم نیمه ی ما مال ما نیست/فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ خدا ازحسرت ماباخبربود
خودش ماروبرای هم نمیخواست/خودت دیدی دعامون بی اثربود...
.....................................................................................................................
برای تمامی رنج هایی ک میبری صبر کن. صبر اوج احترام به حکمت خداست
.....................................................................................................................
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
تمام عمرِ من انگار در خیال گذشت
-ببند پنجرهها را که کوچه ناامن است...
نسیم آمد و نشنید و بیخیال گذشت
درست روی همین صندلی تو را دیدم
نگاه خیرهی تو... لحظهای که لال گذشت
- چه ساعتیست ببخشید؟... ساده بود اما
چهها که از دل تو با همین سؤال گذشت
...
گذشت و رفت و به تو فکر میکنم ـ تنها ـ
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
.....................................................................................................................
ازاینکه امروزموردتوجه هستی خوشحال نباش!تیتراول روزنامه ی امروز،کاغذباطله ی فرداست!!
.....................................................................................................................
الا يا ايها الساقي ادركأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
ببوي نافه اي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب زلف مشكينش چه خون افتاد در دلها
به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گوي
كه سالك بيخبر نَبْوَد ز راه و رسم منزلها
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هائل
كجا دانند حال ما، سبكباران ساحلها
(حافظ)
خدای سکوت
.....................................................................................................................
خسته ام...
از صبوري خسته ام...
از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند...
از اشك هايي كه قاه قاه خنده شد...
و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم...
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ...
برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم....!
خدای سکوت
کسی که بر قلب خود غلبه نکرد بر هیچ چیز غالب نخواهد شد. زرتشت
.
.
.
.
رفتار کن با دیگران همانطوری که توقع داری که دیگران با تو رفتار کنند.زرتشت
.
.
.
.
آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر .زرتشت
.
.
.
.
کسی را فریب مده تا دردمندنشوی زرتشت
.
.
.
.
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی زرتشت
.
.
.
.
کسی که بر قلب خود غلبه نکرد بر هیچ چیز غالب نخواهد شد. زرتشت
.
.
.
.
رفتار کن با دیگران همانطوری که توقع داری که دیگران با تو رفتار کنند.زرتشت
.
.
.
.
آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر .زرتشت
.
.
.
.
کسی را فریب مده تا دردمندنشوی زرتشت
.
.
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی زرتشت
.
.
.
.
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
چالاک باش تا هوشیار باشی زرتشت
.
.
.
.
دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی زرتشت
.
.
.
.
مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی.زرتشت
.
.
.
.
روح خود را به خشم و کین آلوده مساز و هرگز ترشرو و بدخو مباش زرتشت
.
.
.
.
در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند. زرتشت
.
.
.
.
اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده. زرتشت
.
.
.
.
سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی. زرتشت
.
.
.
.
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری. زرتشت
.
.
.
.
با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد.زرتشت
.
.
.
.
مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند .زرتشت
.
.
.
.
زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد، که پندارتان، کردارتان و گفتارتان نیک باشد.زرتشت
.
.
.
.
پیمان شکنی یکی از شاخه های دروغ است.زرتشت
.
.
.
.
هر یک از شما باید در کردار نیک به دیگری سبقت جوید و از این رو زندگی خود را خوش و خرم سازد. زرتشت
.
.
.
.
خوشبخت کسی است که خوشبختی دیگران را فراهم سازد .زرتشت
.
.
.
.
انسان در گزینش خوب و بد زندگی اش آزاد است . هر زن و مردی بایستی بهترین گفتار را بشنوند و مسیر خویش را در زندگی برگزیند .زرتشت
.
.
.
.
بهشت و دوزخ ما در این جهان در دستان خود ماست . نیکی پاسخ نیکی است و بدی سزای بدی . نتیجه زندگی ما حاصل اعمال ماست . زرتشت
.
.
.
.
وظیفه هر انسان در زندگی اش کار و کوشش و آبادی و پیشرفت جهان است . زرتشت
.
.
.
.
هر کس باید بیاندیشد که کیست ؟ از کجا آمده است و برای چه در این جهان زندگی میکند ؟ زرتشت
.
.
.
.
خداوند این جهان زیبا را برای شادی انسان در مسیر نیک آفریده است .زرتشت
.
.
.
.
کسانی در زندگی سرافراز و آسوده خواهند زیست که در زندگی به ندای وجدان درونی خویش گوش فرا دهند و آن را ارج نهند . زیرا وجدان درونی همه انسانها آنها را به سوی کردار نیک رهنمایی میکند . زرتشت
.
.
.
.
انسانی که گمراهی را ببیند و او را با دانش و خرد خویش راهنمایی نکند در ردیف گناهکاران است . زرتشت
.
.
.
.
انسان به هر چه که اراده کند خواهد رسید . اندیشه آدمی سازنده زندگی اوست . زرتشت
.
.
.
.
بهترین زندگی دو جهان برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خویش کنند . زرتشت
.
.
.
.
همسری که برای دخترت برگزیدی به او معرفی کن ولی انتخاب نهایی را به دست خودش بسپار . زرتشت
.
.
.
.
نیکی و سود خویش را در زیان دیگری مخواه.زرتشت
.
.
.
.
شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار کسان در آن نباشد .زرتشت
.
.
.
.
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی.زرتشت
.
.
.
.
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک .زرتشت
.
.
.
.
دلیل شادی کسی باش نه قسمتی از آنو همیشه قسمتی از غم دیگران باش نه دلیل آن.زرتشت
.
.
.
.
هنگامی که همه یکسان فکر می کنند دیگر کسی بیشتر نمی اندیشد.زرتشت
.
.
.
.
راه جهان یکی است و آن راستیست .زرتشت
.
.
.
.
من آینده را دوست دارم چون بقیه عمرم را باید در آن بگذرانم .زرتشت
.
.
.
.
آنچه را می شنوید به عقل سلیم و منش پاک و روشن بسنجید و آنگاه بپذیرید.زرتشت
.
.
.
.
در دوره ای که از آن اوباش است بهتر است که اعتماد و اندیشه تان را پنهان کنید.زرتشت
.
.
.
.
همیشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند بلکه تو سزاوار آرامش هستی.زرتشت
.
.
.
.
انسانهایی که تنها هستند،همیشه در معرض خطر عشق اند.زرتشت
.
.
.
.
عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر باش به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش.زرتشت
.
.
.
.
بردباری ، هنگامی خوب است که مبدأ منزهی داشته باشد ، وگرنه در مقابل بیدادگری ، بردباری ناتوانی ، و ناتوانی مقدمه نابودی است.زرتشت
.
.
.
.
اگر کسی را دوست داری، به او بگو . زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند .زرتشت
.
.
.
.
کسی که بر نفس خود غلبه نکرد بر هیچ چیز غالب نخواهد شد.زرتشت
.
.
.
.
عشق می ماند؛ انسان ها هستند که عوض می شوند .زرتشت
.
.
.
.
خوشبختی از آن کسانیست که خواهان خوشبختی دیگران باشند .زرتشت
.
.
.
.
شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد.زرتشت
.
.
.
.
خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی .زرتشت
.
.
.
.
فاش نکردن اسرار مردم دلیل کرامت و بلندی همت است.زرتشت
.
.
.
.
نیکی و سود خویش را در زیان دیگران مخواه.زرتشت
.
.
.
.
عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار، از تنفر متنفر باش و به مهربانی مهر بورز، با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش .زرتشت
انسانهای بزرگ قیـافه ای بزرگ ندارند
انسانهای بزرگ روحـی بزرگ دارند
بـزرگ باشیــــد...
چشمهایت را ببند ،
در دلت با خدا سخن بگو ،
به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو ؛
هرچه میخواهی بگو ، او میشنود ...
شاید بخواهی تورا ببخشد ،
با آرزویی داری ،
شاید دعایی برای یک عزیز و یا شکرش ،
بگو میشنود . . .
این لحظه ی زیبا را برای خودت تکرار کن ؛
پرواز دلت را حس خواهی کرد ...
عشق آمد خویش را گم کن عزیز
قوتت را قوت مردم کن عزیز
عشق یعنی خویشتن را گم کنی
عشق یعنی خویش را گندم کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آئین مپرس
هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد
وقتی میشنوم کسی آه میکشد و می گوید:
زندگی سخت است!
وسوسه شوم از او بپرسم:
در مقایسه با چه؟
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد ...
سهراب سپهری
همه باید ...
طبیعت را نجات دهیم ...
وگرنه خود نیز نجات پیدا نخواهیم کرد ...
هر قدم کوچک ما ، وقتی با هم جمع شود ، اقدامی بسیار عظیم خواهد شد...
حال زمین پیر، زیاد خوش نیست ...
فردا دیر است ...
فریب دادن مردم آسانتر از این است که آنها را متقاعد کنی که فریب خورده اند !
مارک تواین
به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره
به راننده گفت :پول خورد ندارم واسه همه رو حساب کن....!
به بعضیا باس گفت : این همه کلاس میذاری زنگ تفریح هم داری آیا ؟؟
زن، زندگیـست
و
مـرد، امنیت
و چه خوب می شود وقتی
مـردی تمامِ مردانگیش را خـرجِ
امنیتِ زندگیـش کُند
و چه زیبـا می شود وقتی
زنی تمامِ زندگیش را خرج
غرورِ امنیتش کُند ...
مجـازی هستیم...اما... دلمـان مجازی نــیست.. میشکند...
حواست به تایپ کردنت باشد..
یا مُجِیبَ مَنْ لا مُجِیبَ لَهُ یَا شَفِیقَ مَنْ لا شَفِیقَ لَه . . . .
ای پاسخ دِه آن کَس که پاسخ دِه ندارد ، ای یار دلسوز آن کَس که دلسوزی ندارد
حساب مردم به آنان نزدیک شده، در حالى که در غفلت و روى گردانند!
سوره انبیاء
این بچه سرزمیـن من است ...
نیازندارد لباس مارک دار بپوشد...
همینطوری خوشتیپ ترین بچه دنیاست ...
کرم دندانهایم را خورد …
از بس در قاب زندگی گفتم : سیب !
دختری 15 ساله ، نوزادی 1 ساله به بغل داشت... مردم زیرلب بهش میگفتن فاحشه!
، اما هیچ کس نمیدونست که به این دختر در 13 سالگی تجاوز شده بود...!
پسری 23 ساله رو مردم تنبل چاقالوصداش میکردن
، اما هیچ کس نمیدونست پسر بخاطر بیماریشه که اضافه وزن داره...!
مردم زنی 40 ساله رو سنگدل خطاب میکردن ، چون هیچ وقت روزا خونه نبود تا با بچه هاش بازی کنه و به کارهاشون برسه
اما هیچ کس نمیدونست زن بیوه ست ، و برای پر کردن شکم بچه هاش باید سخت کار کنه!
مردی 57 ساله رو مردم بی ریخت صدا میکردن ،
اما هیچ کس نمیدونت که مرد زیبایی صورتش را در راه حفظ وطنش فدا کرده!
ديدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود
براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش
هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم
فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند
يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر ميارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد
براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
اعتراف می کنم موقعی که بچه بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه و بعدش که میومدم گریه میکردم به مامانم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باقچه و سیگار خاموش موند تو دستم
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
اعتراف می کنم یه با زنگ زدم 700 اپراتور ایرانسل کلی پشت خط منتظر موندم تا بعد یه ربع یه پسره جواب داد منم حواسم دیگه به گوشی نبود هل شدم گفتم: سلام منزل آقای ایرانسل؟
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم!کلی تلاش می کردم مثل اونا باشم موقع گریه کردن مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم که بازم جواب نمی داد
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
وقتی بچه بودم رفتم به اطلاعات مجتمع خریده الکی اسم خودمو گفتم پیج کنه بعد با صدای دلنشینش اسمم تو مجتع پخش شد از خوشحالی قند تو دلم آب شده بود انگار بهم تی تاب داده بودن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
اعتراف می کنم کوچیک که بودم تو سالن خونمون وقتی کسی نبود عینهو دیوونه ها شروع می کردم به رقصیدن... بعد یهویی یادم میو مد که خدا داره نگاه می کنه! خجالت می کشیدم می رفتم یه گوشه می نشستم!
اعتراف می کنم وقتی از خیابون رد میشم اسم تابلو مغازه هارو می خونم اگه تو ماشینم باشم
سعی میکنم همرو بخونم اگه نشه یه جورایی وجدان درد میگیرم اَصَن یه وضعی!!!
این عادتو از بچگی دارم چون معلم کلاس اول دبستانمون گفته بود تابلوی مغازه هارو تیتر روزنامه هارو بخونین تا روخونیتون قوی بشه دیگه این مونده تو سرم!!
- -- --- ---- ----- ----- ---- --- -- -
اعتراف میکنم تو نصب بازی یا نرم افزار همش موس رو میگیرم جولویه اون نوار سبزه تا به اون برسه
بعد که یکم میره جلو خر کیف میشم میگم ایول بودو بودو برس به اون سبزه دیگه چیزی نمونده !!
- -- --- ---- ----- ----- ---- --- -- -
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با داداشم توپ پلاستیکی رو که به زور واسم خریده بودن پاره کردیم ببینیم توش چه شکلیه !!!
- -- --- ---- ----- ----- ---- --- -- -
اعتراف می کنم تا راهنمایی به سبقت میگفتم سرقت
اول راهنمایی که رفتم تازه فهمیدم این دوتا باهم فرق دارن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
اعتراف میکنم که بچه بودم دوست داشتم دندون پزشک بشم، یه بار تو بازی بزور خواهرمو خوابوندم و دندون لقشو با نخ کندم
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود!
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.
یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه؟
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت مامان تو فقط یک چشم داره! فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم. کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد…
بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو بخندونی و خوشحال کنی چرا نمیمیری؟
اون هیچ جوابی نداد….
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم!
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم، اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی…
از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من.. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو..
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا، اونم بی خبر! سرش داد زدم: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟ گم شو از اینجا! همین حالا! اون به آرامی جواب داد: اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم و بعد فوراً رفت و از نظر ناپدید شد.
یک روز یک دعوتنامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم.
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی کنجکاوی. همسایه ها گفتن که اون مرده! اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که بدن به من:
ای عزیزترین پسرم،
من همیشه به فکر تو بوده ام..
منو ببخش که به خونت اومدم و بچه ها تو ترسوندم!
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا.. ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم!
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم!
آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمییتونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم؛
بنابراین مال خودم رو دادم به تو.. برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه..
با همه عشق و علاقه من به تو،
مادرت