دنیای من...مادر

مینویسم...به عشق مادرم

صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ

دوست دارم..

دوست دارم..

 

مادرم ،میپرسمت

 

مهربونم

 

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 5 تير 1394برچسب:, ساعت 3:1 توسط raha |

یوهان ولفگانگ گوته

 

 

جملات زیبا گیله مرد

 

«مادر شاهکار طبیعت است.»

یوهان ولفگانگ گوته

+ نوشته شده در شنبه 23 اسفند 1393برچسب:, ساعت 18:7 توسط raha |

مــــــــــادرم♥

دغدغهء روزمره ام ، بودن توست !

نفس کشیدنت ..
ایستادنت ..
خندیدنت ..

مــــــــــادرم

تو باشی و خدا ، دنیا برایم بس است ...

+ نوشته شده در دو شنبه 6 بهمن 1393برچسب:, ساعت 13:26 توسط raha |

حلزونهای

اگر تمام حلزونهای عالم  دست

 

به دست هم بدهند تا به چین رنج هایت سفر کنند؛

 

باز هم کاری از پیش نخواهند برد ،

 

گیرم عصاره شفابخش هم داشته باشند.

 

چین و چروک رنجهایت را  مرهمی نیامده مادر ...

 

جملات زیبا گیله مرد

+ نوشته شده در شنبه 20 دی 1393برچسب:, ساعت 16:3 توسط raha |

قند

 

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

( قند ) خون مادر بالاست ،

 

 دلش اما همیشه ( شور )

 

می زند برای ما . . .

 


اشکهای مادر ، مروارید شده

 

 

 

است در صدف چشمانش

 

 

دکترها اسمش را گذاشتهاند

 

 آب مروارید !

 


حرفها دارد چشمان مادر ؛

 

 گویی زیرنویس فارسی دارد !

 


دستانش را نوازش می کنم ؛

 

 

 

 داستانی دارد دستانش . . .

 

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:, ساعت 15:29 توسط raha |

مادر ها فرشته اند ...

مادر ها فرشته اند ...

و سیصد و شصت و پنج روز سال ، روز فرشته هاست؛

این روز بر تو مبارک ؛ چون تو آن فرشته را داری ...

 

بوسه بر دستان پر مهر مادر پس از 50 سال دوري

+ نوشته شده در پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:, ساعت 20:0 توسط raha |

مادرم

+ نوشته شده در پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:, ساعت 19:51 توسط raha |

نازنینم

http://www.patugh.ir/up/2012/10/koodak-cry_www.Patugh.ir-7.jpg

+ نوشته شده در پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:, ساعت 19:47 توسط raha |

مادر ای یکدانه وتنهاترین غم خوارمن

 مادر ای یکدانه وتنهاترین غم خوارمن 

از من عاشق تربه من دیوانه و بیمارمن

وصف تو نتوان به صدها دفترودیوان نوشت

ای که وصفت روز و شبهاتا ابددرکارمن

پروراندی جان من بارنجهای بی شمار

کی شود قربانیت این جان بی مقدارمن

خرج کردی عمر خود را تابروید جان من

من به لطفت زنده ام ای ابرباران دارمن

شرح لطفت درازل افسانه ای ننوشته بود

جان به قربان تو ای زیباترین پندارمن

قصهٌ ننوشتۀ مهرو وفاراخوانده ای

ای که مهرت تاابددرسینهٌ تبدارمن

درد هایم دردتو رنجم همه درجان تو

ای به دردم مرحم و ای مخزن اسرارمن

هستیم هست ازتو و نامم زتو نامی گرفت

سبز می باشم ز توای سبزی افکارمن

سالهای عمرت افزون ازهزاران سال باد

سالهای عمرمن قربانیت ای یارمن

+ نوشته شده در پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:, ساعت 19:47 توسط raha |

آسودگی از محن ندارد مادر...

آسودگی از محن ندارد مادر...
آسایش جان و تن ندارد مادر...
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش...
ورنه غم خویشتن ندارد مادر...

+ نوشته شده در سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:, ساعت 10:22 توسط raha |

مادر یعنی زندگی

مادر یعنی زندگی 
مادر یعنی عشق 
مادر یعنی مهر 
مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت ، اشک میریزه 
با خنده هات می خنده 
مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر...
لبخندت ، زندگی میکنه 
مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت
و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم...
مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو 
میچینه تا وقتی بلند شدی زندگی رو لمس کنی 
مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صبح 
بالا سرت می شینه و نگرانه 
مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع کار میگی خسته شدم 
با اینکه پاهاش درد میکنه میگه تو بشین مادر من انجام میدم 
مادر یعنی اون فرشته ای که هیچ وقت باور نمیکنی مریض بشه یا پیر
بشه چون همیشه و توی هر حالتی به روت لبخند میزنه 
مادر یعنی اون فرشته ای که طاقت دیدن اشکاش رو نداری ...
مادر یعنی همه زندگی ...

+ نوشته شده در سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:, ساعت 10:21 توسط raha |

نه سال شده

نه سال شده رفتی و از عشق اثری نیست     این زندگی ما به نهالش ثمری نیست

پژمرد دگر آن گل زیبای محبت     از جمع صمیمانه ما هم خبری نیست

نه سال گذشت از غم فقدان تو مادر     دلخوش شده ام نمره من را بدهی بیست

آن یاد و دعای تو مرا ساخته فولاد     یک گوشه چشمی نظر از سوی تو کافیست

 

 

نهمین سالیست که مادر در برم نیست    ولله که این غم چه غم سنگینیست

+ نوشته شده در سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:, ساعت 10:19 توسط raha |

دنیای من مادرم

دنیای من مادرم

+ نوشته شده در چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, ساعت 10:3 توسط raha |

مادرم خیلی دوست دارم...

مادرم خیلی دوست دارم...

+ نوشته شده در چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:, ساعت 10:1 توسط raha |

مادر سلام

 
 

 مادر...سلام


نامه ای را که بر روی گلبرگ هایی از دلتنگی نوشتم در سکوتی زیبا آب برد...


من خدا را نقاشی کردم مادر...خدا به شکل بوسه های تو بر پیشانی من بود...


مادر، من از آن آخرین بدرقه ات تا پشت دیوار بیکسی نوشتم و بغض کردم...


مادر..در اینسوی بیخوابی...من هر شب پر نورترین ستاره را تو میبینم...


شنیده ام کوله بار دوران کودکی مرا سنگ صبور خویش کرده ای مادر...


من هم در آن آیینه که دادی یادگاری..در آن هر شب تصویری از تبسم تورا میبینم...


مادر..ای زیباترین احساس...قشنگترین بنفشه...ستاره ام را چندیست گم کرده ام

+ نوشته شده در جمعه 2 آبان 1398برچسب:, ساعت 12:59 توسط raha |

عشقم

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ساعت 13:16 توسط raha |

مادر یعنی

مادر یعنی زندگی ،


مادر یعنی عشق ،


مادر یعنی مهر ،


مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت  ، اشک میریزه ،


با خنده هات می خنده ،


مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر لبخندت ، زندگی میکنه ،


مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت و به تو میگه ؛ پیر

 

بشی مادر ، درد و بلات به جونم...


مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو میچینه تا وقتی بلند

 

شدی زندگی رو لمس کنی ،


مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صب بالا سرت می شینه و

 

نگرانه ،
مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع کار میگی خسته شدم ، با اینکه پاهاش درد

 

میکنه میگه تو بشین مادر من انجام میدم ،


مادر یعنی اون فرشته ای که هیچ وقت باور نمیکنی مرض بشه یا پیر بشه ، چون

 

همیشه و توی هر حالتی به روت لبخند میزنه ،


مادر یعنی اون فرشته ای که طاقت دیدن اشکاش رو نداری ...


مادر یعنی همه زندگی ...

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ساعت 13:10 توسط raha |

هیچ وقت

هیچ وقت گریه مادر رو در نیاورید

 

خداوند تک تک اشک های او را میشمارد . . .

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ساعت 13:7 توسط raha |

شناسنامه رو بیـــــ خیالـــــــــــــــ !

شناسنامه رو بیـــــ خیالـــــــــــــــ !



محلــــــ تولد منـــــــ ، آغوشــــــــــ گرمــــــ توستــــــــــ

مـــــــادر …

 

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ساعت 13:5 توسط raha |

لج بازی میکنیم

 

لج بازی میکنیم

 

بعد برای آنچه از دست رفته، آه میکشیم!

+ نوشته شده در سه شنبه 29 مهر 1393برچسب:, ساعت 10:36 توسط raha |

زندگی

زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند

 

 

 

 

زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ

 

 

 

زندگی رویایی است، مثل رویای یک کودک ناز

 

 

زندگی زیبایی است،مثل زیبایی یک غنچه ی باز

 

 

 

زندگی تک تک این ساعتهاست

 

زندگی چرخش این عقربه هاست

 

 

 

زندگی راز دل مادر من

 

زندگی پینه ی دست پدر است

 

زندگی مثل زمان در گذر است...

 

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 29 مهر 1393برچسب:, ساعت 10:33 توسط raha |

اشتباه میکنید

 

+ نوشته شده در دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, ساعت 14:9 توسط raha |

برخیز دلا که دل به دلدار دهیم

 

برخیز دلا که دل به دلدار دهیم

جان را به جمال آن خریدار دهیم

این جان و دل و دیده پیِ دیدنِ اوست

جان و دل و دیده را به دیدار دهیم

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 20:1 توسط raha |

هیچ وقت به خاطر هیچ کس؛

 

 هیچ وقت به خاطر هیچ کس؛


 از ارزش هایت دست نکش؛


 چون، زمانی که آن فرد از تو دست بکشد؛


 تو می مانی و یک «منِ» بی ارزش ...!

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 20:0 توسط raha |

مرگ بی وفا

هر مرگ اشارتی است


به حیاتی دیگر


این همه پیچ


این همه گذر


این همه چراغ


این همه علامت


و همچنان استواری به وفادار ماندن به راهم
خودم


هدفم


و به تو!


وفایی که مرا و تو را به سوی هدف را می نماید

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 19:59 توسط raha |

رهایی

 

پنجه درافکنده ایم با دستهایمان


به جای رها شدن


سنگین سنگین بر دوش می کشیم


بار دیگران را


به جای همراهی کردنشان!


عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب


 در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه...

 عکس با متن فلسفی

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 19:58 توسط raha |

زندگی زیباست ...

زندگی زیباست ...

و هر روزش آغازی دوباره

برای استفاده از فرصت ها و جبران گذشته..

 

زندگی زیباست ...

به سادگی و لطافت شبنمی نشسته بر برگی سبز ...

و با اندکی زبری به زبری حاشیه های برگ  رُز ....

زندگی زیباست ...

و اما با دور نمایی زیبا و فراموش نشدنی

با صحنه های رنگارنگ و دل نشینش ...

بی سایه .. بی غم

 

 

زندگی زیباست ...

 

 

 

و با اندکی پستی و بلندی ...

کسی چه می داند ؟

همیشه انگونه که میخواهیم نیست ...

و هرچه میخواهیم به دست نمی آید ...

هجران ها هم حکمتی دارند ..

زندگی زیباست ...

 

اما زندگی همچنان زیباست ..

 

../upload/4/0.364373001283866303_cherries-ki.jpg

 

می توان  خاطراتی خوب در ذهن حک کرد

و باقی را دور ریخت ....

یاد و خاطره زیبایی های زندگی تا پایان عمر نشاط و سرزندگی به دنبال دارد

../upload/4/0.526620001283866303_tree_love_heart.jpg

 

 

پاییز را هم می توان زیبا دید

نگو خزان است و زردی ..

اتفاقات هم حکمت خاص خود را دارند ..

همانطور که شاخه های خشک مجموع صدای دل نشین ِ قدم هایمان رامی سازند...

خش خش برگ ها هم زیباست

اگر بخواهیم..

 

../upload/4/0.703019001283866303_leaves-photo.jpg

 

../upload/4/0.836482001283866303_branch-z5q.jpg

 

مشکل همیشه هست . نگاه ماست که به آن قیمت و تخفیف می دهد

باید دید و نگرش عوض شود

نگاه کردن از قابی دیگر به زندگی هم جذابیت و سودمندی اثر بخشی را

برایمان به ارمغان می آورد

این راهی ست برای غلبه بر مشکلات و نهایت پیروزی و شادکامی

 

../upload/4/0.003909001283866304_lup-39dh.jpg

 

 

گاه باید مسیر خود را عوض کنیم

همیشه یک راه پاسخگو نیست

جرئت انتخاب روشی جدید را داشته باشیم

شاید اینگونه پیروز شدیم ...

راه های حل مشکلات زیاد است و

همه کلیدی به دستمان خواهند داد

 

../upload/4/0.170259001283866304_arrow_sky.jpg

 

 

و البته به شرط آن که ریسمان امید و هدفهایمان

گسیخته نشود ...

 

../upload/4/0.326706001283866304_blue-rope-6b3.jpg

 

 

 

 

بپذیریم که مسئول اعمالمان خودمان هستیم

و خالق ِ یکتا,  بی حساب و کتاب ما را رها نخواهد کرد

و نظاره گر و دست گیر ما ست

تنهایمان نمیگذارد

چه در سختی

و چه شادی

 

و بدانیم هرچه انجام میدهیم ثبت خواهد شد ..

 

../upload/4/0.873640001283866304_foot_snow.jpg

 

 

و خوبی و نیکی کردن را فراموش نکنیم..

../upload/4/0.040790001283866305_hands-6t3.jpg

آری اینگونه است رسیدن به اوج ..

باید بخواهیم

نهراسیم

بتوانیم

ببینیم

تلاش کنیم

فردا را بخواهیم

 از گذشته به جز تجربیاتش ما بقی را دور ریزیم

 

 

 

../upload/4/0.372214001283866305_baloons-ji3.jpg

 

آری

زندگی با همه سختی ها و مشکلاتش

باز هم زیباست

رنگارنگ و شیرین

همچون ...

 

../upload/4/0.539396001283866305_smarties-jxs4.jpg

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 13:33 توسط raha |

«آدمهای ساده را دوست دارم.

 

http://irannaz.com/user_files/image/image8/0.075238001291587527_irannaz_com.jpg

«آدمهای ساده را دوست دارم.

همان ها که بدی هیچ کس را باور

ندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند

همان ها که همیشه هستند،

برای همه هستند.

آدمهای ساده را

باید مثل یک تابلوی نقاشی

ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است.

بسکه هر کسی از راه می رسد

یا ازشان سوءاستفاده می کند یا

زمینشان میزند

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

آدم های ساده را دوست دارم.

بوی ناب

“آدم” می دهند»

 

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 13:18 توسط raha |

چقدر دست بی مهریت



 

چقدر دست بی مهریت سنگین بود

به درد آورد گوش دلم را

!!!!

 

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 13:17 توسط raha |

روزی زیبایی و زشتی

 روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریا با هم دیدار کردندو به هم گفتند: برویم در دریا تن

 

بشوییم.آنها برهنه شدندو در آب شنا کردند.

 

 

     پس از مدتی زشتی به ساحل برگشت و لباس زیبایی را به تن کرد و رفت.

 

     زیبایی نیز از دریا بیرون آمد، جامه ی خویش را نیافت. او از برهنگی خویش بسیار شرمگین

بود. ناچار خود را با جامه زشتی پوشاند و به راه خود رفت.

     و تا همین امروز مردان و زنان یکی از آن دو را جای دیگری می گیرند. اما هنوز افرادی

هستند که سیمای زیبایی را دیده اند او را صرف نظر از جامه اش می شناسند . بعضی هم چهره

زشتی را می شناسند و لباسها او را از چشم اینان پنهان نمیدارد....

 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 13:16 توسط raha |

خدای خدایان نفخه ای از خویشتن خویش جدا کرد

خدای خدایان نفخه ای از خویشتن خویش جدا کرد

 

و در آن نفخه زیبایی را آفرید.

 

او به زیبایی سبکی نسیم سحر گاهی را عطا کرد

 

و رایحه ی گلهای دشت را

 

و نرمی مهتاب را

 

آنگاه خداوند جامی از شادی به دست زیبایی داد و گفت:

 

تو نباید از این جام بنوشی مگر آنکه گذشته را فراموش کنی

 

و به آینده نیز اعتنایی نداشته باشی

 

سپس جامی از غم به دستش داد و گفت

 

تو باید این را بنوشی و معنای شور و شعف زندگی را دریابی.

 

کسی که به سیمای غم نگاه نکرده سیمای شادمانی را نیز هرگز نمی بیند!

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 13:15 توسط raha |

پيش از اينها فکر مي کردم که خدا

 

پيش از اينها فکر مي کردم که خدا 

 خانه اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور

بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برف کوچمي از تاج او 

 هر ستاره، پولکي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان

نقش روي دامن او، کهکشان 

 رعدو برق شب، طنين خنده اش

سيل و طوقان، نعره توفنده اش

دکمه ي پيراهن او، آفتاب

برق تيغ خنجر او مهتاب

 هيچ کس از جاي او آگاه نيست

هيچ کس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود 

 از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوست جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا 

 از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين کار خداست

پرس وجو از کار او کاري خداست

هرچه مي پرسي، جوابش آتش است

آب اگر خوردي، عذايش آتش است

تا ببندي چشم، کورت مي کند

 تا شدي نزديک، دورت مي کند

کج گشودي دست، سنگت مي کند

کج نهادي پاي، لنگت مي کند 

با همين قصه، دلم مشغول بود 

خواب هايم خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم که غرق آتشم

در دهان اژدهاي سرکشم

در دهان اژدهاي خشمگين

بر سرم باران گرز آتشين

محو مي شد نعرهايم، بي صدا

در طنين خنده اي خشم خدا

نيت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي کردم، همه از ترس بود

مثل از بر کردن يک درس بود 

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

تلخ، مثل خنده اي بي حوصله 

سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکليف رياضي سخت بود

مثل صرف فعل ماضي سخت بود

تا که يک شب دست در دست پدر

 راه افتادم به قصد يک سفر

در ميان راه، در يک روستا

خانه اي ديدم، خوب و آشنا

زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟

گفت اينجا خانه ي خوب خداست

گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند

 گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

 با وضويي، دست و رويي تازه کرد

با دل خود، گفتگويي تازه کرد 

 گفتمش، پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

گفت: آري، خانه اي او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي کينه است

مثل نوري در دل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش روشني

خشم نامي از نشاني هاي اوست

حالتي از مهرباني هاي اوست

قهر او از آشتي، شيرين تر است

مثل قهر مادر مهربان است

دوستي را دوست، معني مي دهد

قهر هم با دوست معني مي دهد

هيچکس با دشمن خود، قهر نيست

قهر او هم نشان دوستي ست

تازه فهميدم خدايم، اين خداست 

 اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، از من به من نزديکتر

آن خداي پيش از اين را باد برد

نام او را هم دلم از ياد برد

 آن خدا مثل خواب و خيال بود

چون حبابي، نقش روي آب بود

مي توانم بعد از اين، با اين خدا

دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا

سفره ي دل را برايش باز کنم

مي توان درباره ي گل حرف زد

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مقل باران راز گفت

 با دو قطره، صد هزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد

مثل باران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند

با الفباي سکوت آواز خواند

مي توان مثل علف ها حرف زد

با زباني بي الفبا حرف زد

مي توان درباره ي هر چيز گفت

مي توان شعري خيال انگيز گفت

مثل اين شعر روان و آشنا:

پيش از اينها فکر مي کردم خدا…

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1388برچسب:, ساعت 13:1 توسط raha |

دلم گرفته ای دوست ! هوای گریه با من


 

دلم گرفته  ای دوست ! هوای گریه با من

گر از قفس گریزم ، کجا روم ، کجا ، من ؟

کجا روم ؟ که راهی به گلشنی ندانم

که دیده بر گشودم  به کنج تنگنا  من

نه بسته ام به کس دل ، نه بسته کس به من  نیز

چو تخته پاره بر موج ، رها ، رها ، رها ، من

زمن هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک

به من هر آنکه نزدیک ،  ازو جدا ، جدا ، من !

نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی ،  به یاد آشنا ، من 

 

ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟

 

که گویدم به پاسخ  ، که زنده ام چرا من ؟

ستاره ها نهفتم ، در آسمان ابری

 دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من .....

 

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 13:0 توسط raha |

ريشه در اعماق اقيانوس دارد - شايد -

 

ريشه در اعماق اقيانوس دارد - شايد -

اين گيسو پريشان كرده

بيد وحشي باران .

يا ، نه ، دريايي است گويي ، واژگونه ، بر فراز شهر ،

شهر سوگواران .

هر زماني كه فرو مي بارد از حد بيش

ريشه در من مي دواند پرسشي پيگير ، با تشويش :

رنگ اين شب هاي وحشت را

تواند شست آيا از دل ياران ؟

چشم ها و چشمه ها خشك اند .

روشني ها محو در تاريكي دلتنگ ،

همچنان كه نام ها در ننگ !

هرچه پيرامون ما غرق تباهي شد .

آه ، باران ،

اي اميد جان بيداران !

بر پليدي ها - كه ما عمري است در گرداب آن غرقيم -

آيا‌، چيره خواهي شد ؟

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 12:59 توسط raha |

واقعا به کجا چنین شتابان؟؟؟

وفاداری؟خدا بیامرزدش...

صداقت؟یادش گرامی...

غیرت؟به احترامش لحظه ای سکوت...

معرفت؟یابنده پاداش میگیرد...

واقعا به کجا چنین شتابان؟؟؟



+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 12:59 توسط raha |

هان ای شب شوم وحشت انگیز

هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش ؟
یا چشم مرا ز جای بركن
 یا پرده ز روی خود فروكش
یا بازگذار تا بمیرم
 كز دیدن روزگار سیرم
 دیری ست كه در زمانه ی دون
 از دیده همیشه اشكبارم
عمری به كدورت و الم رفت
 تا باقی عمر چون سپارم
 نه بخت بد مراست سامان
 و ای شب ،‌نه توراست هیچ پایان
 چندین چه كنی مرا ستیزه
 بس نیست مرا غم زمانه ؟
 دل می بری و قرار از من
 هر لحظه به یك ره و فسانه
 بس بس كه شدی تو فتنه ای سخت
 سرمایه ی درد و دشمن بخت
 این قصه كه می كنی تو با من
 زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست
خوبست ولیك باید از درد
نالان شد و زار زار بگریست
 بشكست دلم ز بی قراری
 كوتاه كن این فسانه ،‌باری
آنجا كه ز شاخ گل فروریخت
 آنجا كه بكوفت باد بر در
 و آنجا كه بریخت آب مواج
 تابید بر او مه منور
 ای تیره شب دراز دانی
 كانجا چه نهفته بد نهانی ؟
بودست دلی ز درد خونین
 بودست رخی ز غم مكدر
 بودست بسی سر پر امید
 یاری كه گرفته یار در بر
 كو آنهمه بانگ و ناله ی زار
 كو ناله ی عاشقان غمخوار ؟
در سایه ی آن درخت ها چیست
 كز دیده ی عالمی نهان است ؟
 عجز بشر است این فجایع
یا آنكه حقیقت جهان است ؟
 در سیر تو طاقتم بفرسود
 زین منظره چیست عاقبت سود ؟
 تو چیستی ای شب غم انگیز
 در جست و جوی چه كاری آخر ؟
بس وقت گذشت و تو همانطور
 استاده به شكل خوف آور
 تاریخچه ی گذشتگانی
 یا رازگشای مردگانی؟
تو آینه دار روزگاری
یا در ره عشق پرده داری ؟
 یا شدمن جان من شدستی ؟
 ای شب بنه این شگفتكاری
 بگذار مرا به حالت خویش
 با جان فسرده و دل ریش
بگذار فرو بگیرد دم خواب
 كز هر طرفی همی وزد باد
 وقتی ست خوش و زمانه خاموش
مرغ سحری كشید فریاد
 شد محو یكان یكان ستاره
 تا چند كنم به تو نظاره ؟
بگذار بخواب اندر آیم
 كز شومی گردش زمانه
 یكدم كمتر به یاد آرم
 و آزاد شوم ز هر فسانه
 بگذار كه چشم ها ببندد
 كمتر به من این جهان بخندد

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 12:58 توسط raha |

شیشه ای میشکند

شیشه ای میشکند

یک نفر میپرسد

که چرا

شیشه شکست؟

یک نفر میگوید:

شاید این رفع بلاست

دیگری میپرسد

شیشه پنجره را باد شکست؟

دل من سخت شکست

هیچ کس هیچ نگفت

غصه ام را نشنید

از خودم میپرسم"

ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود.

 

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 12:58 توسط raha |

خـــود را به من عادت نده

خـــود را به من عادت نده مــــن مثــل هرکــس نیستـم
یک روز هستم پـــــیش تو یک روز دیـــگر نیستــــــم
از من مخواه عاشـق شدن عاشقـــی سرابی بیش نیست
آن کس که از مـن ساختند جزسایه ایی ازخویش نیست
هرگــز بـرایــــم دل مـــده چشمــــــان خود را تر نکـن
این وضع پـــر آشوب من آشفتــــــه و بـدتــــــر نکـــن
هرگــــز نگویی خواهمت من دوســــــــتت دارم هنـوز
تو حیف هستی نازنیــــــن در پای بی مهـــــــرم نسـوز
سر مستـــی و دلـــــدادگی ازمن گذشتس خستـه ام
من از عمق رفاقت ها، من از لطف صـداقت ها، من از بازی نور در سینه بی قلب ظلمت ها نمی ترسم، من از حرف جــــدایی ها، مرگ آشنایی ها، من از میلاد تلخ بی وفــــــــایی ها می ترسم.
من از پروانــه بودن ها، من از دیــوانه بودن ها، من از بـازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم، من از هیچ بودن ها، از عشـــــــق نداشتن ها، از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم

+ نوشته شده در یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:, ساعت 12:56 توسط raha |

تنهایی تو را

 

تنهایی تو را

دست های من تاب نمی آورد

"کافی ست انار دلت ترک بخورد"

دانه دانه هاش

بریزد در دهان من

تا سرخی صدای خنده هایم

رنگ تو باشد

خودت را از آغوش من نگیر

آقای من!

دنیا در دستان توست

که آغاز می شود.

 

+ نوشته شده در شنبه 26 مهر 1393برچسب:, ساعت 23:23 توسط raha |

می خواهم همه ی دنیا باشم

می خواهم همه ی دنیا باشم

در آغوش تو

می خواهم همه ی دنیایم

آغوش تو باشد

آقای من!

دنیایم را از من نگیر.

همینجور که ساده نگاه کنی

یا اخمالو

حتی در خواب

گوشه های لبهات

می خندد

نگاهت می کنم

نگاهت می کنم

و مست به خواب می روم

می شود صدایت را همیشه

در خواب من جا بگذاری؟

+ نوشته شده در شنبه 26 مهر 1393برچسب:, ساعت 23:22 توسط raha |